Vrijeme:

Vaše momčadi:
Komunikacija
Public account
  PRO Zona
1330 kredita
Kupi kredite
Trenutno ste na javnom računu. Ako želite igrati igru ili se priključiti raspravi, morate se logirati. Ako ste novi korisnik, najprije se morate registrirati.

  PowerPlay Magazin

آن بیست و یک نفر...!


 

"هو الحق"

فوتبال،این رویای دراماتیک لعنتی!


شاید به خیال خودش کمی خیالاتی شده باشد

شاید تمام دانه های برف روی پالتو اش یک خواب سحرهنگام خیابانی باشد و بس...!

شاید برای تمام سرخی آسمان شب برفی اش،فقط یک پیاده رو برای عبور شبان هنگام اش وجود داشته باشد!

و حالا مرد تنهایی تنها شب برفی سال، با خود مرور می کند رویایش را...!

رویایی که شاید یک روز در کشاکش تقدیر ها،در مرور تمام خاطرات،در لابه لای تمام کتاب های فرگوسن طور، در گره شال گواردیولای نیوکمپ و اتحاد و حتی در تمام انگشتان اشاره ی مورینیوی سانتیاگو و الترافورد  پنهان شده باشد...!

"روزی خواهد رسید که بالاخره سهمم را از دنیای کوچک تو خواهم گرفت...!"

انگار برایش گفتن هر روزه ی این جمله عادت شده بود...او برای همیشه ی تاریخ امید را در پستوی کلبه ی جنگلی اش ذخیره کرده است...شاید همین حالا که سنگ فرش خیابان را از لا به لای سپیدی برف با سر انگشت ورنی پوشش نقش خاطره می زند هم!

شاید همین حالا که در عمق یک بخار تازه بیرون آمده از دهانش،آن طرف خیابان را صیقل می دهد هم!

و شاید همین ثانیه ای دیگر که زمان برایش تاکتیک 442 لوزی را بر مچ دستان یخ زده اش ترسیم می کند هم!

و حالا شروع می شود تمام یک رویا در شب سپید،رویای برفی یک مربی!

آن بیست و یک نفر...

همین چند روز پیش بود که در انبوه خاکیان مترو سوار،با نعره ی شیری لگد خورده از میانه ی افکارم یکه خورده به بیرون پرتاب شدم که کجا نشسته اید که لواسان نشینان برده اند و خورده اند و صدقه اش را نداده اند،ما هر چه می کشیم از بالا نشینی ست که قصد پایین آمدن را ندارد عزیزان...دیدم طفلک راست در دهانش سفره دار است و صادقانه و عاشقانه تکلم می کند...دیگری گفت تصدقت گردم داغ دلمان را تازه مکن که دیگر دست بردن به آسمان برای شکار ابر بی فایده و کاری عبث هست و نافرجام...آن یکی سقلمه ای بر کناری اش زد و فرمود: یارب روا مدار که گدا معتبر شود...جمعیتی برآمدند "آمین" را...!

راحت تان کنم نشستم بر میانه ی اجلاس سران قوای اندرونم!

دیدم،بزرگی فرمود:

در آستانه ی پیری گلایه از شب دنیا،بد است مرد حسابی

به احترام دیاسپام،بدون قصه و بوسه،تلاش کن که بخوابی

تو مثل برده ی خانه وبال گردن روزی

کسی نگفت نباید،که از نهاد بسوزی

تو آفتاب نبودی،که بی دریغ بتابی...

چه اسب ها! که درونت به اهتزاز درآمد..! به شیهه، عمرِ گلویت، کشان کشان به سر آمد…●♪♫

تو را که بست به گاری؛ که روزمُزدِ عذابی؟●♪

.

.

دیدم از این جلسه ی پر محتوای اجلاس و سخن پر از ابهام حضرت استاد چاوشی چیزی عمل نمی آید گویا...برگشتم به صفحه ی موبایلم و همینطور که علما در حال عنایت قصه ی لواسان و بالا بالاها نشینان بودند جدول لیگ را با سرانگشت اشاره باز کردم و دیدم شرح قصه ی لواسان نشینان را...!

بله حضرت استاد

گلایه از شب دنیا بد است مرد حسابی،اما باید گفت تا به کی قم سیتی و آث میلان و کاسپین و شاه گرگ و پوریای ولی و داراب نما و گرگ و عقاب تایگر نشان بر بلندای این شهر تکیه بزنند و کباب بناب بر بدن بزنند و نان داغ،شیشلیک داغ را به دندان بکشند و آن ثامن مادر مرده و بارمن غریب از وطن بازگشته و اف سی پرسپولیس خزان زده و سپید رود باران زده و درنا و شهید کیهانی بی بال و پر و مسجد سلیمان بدون موذن بنشینند آش بخورند تا گرگ و شاهش و اعوان و انصارش بیایند و لقمه ی چپشان کنند؟!

اصلا مگر اینجا قرار نبود به عدالت بر بخوریم و به خوشی بگذرانیم؟! چه شد پس؟!

نکند اینجا هم لواسان نشین دارد و خبر نداریم حضرت استاد...!

ندا آمد که ای فلان فلان شده ی مرد حسابی!

اولا که هنوز اول فصل است و هنوز زمان شانتاژ فرا نرسیده!

ثانیا بهشت را به بها می دهند نه بهانه،بیا و برو ات زیاده باشد و اندیشه ات کم،مجنون مسلکی جان برادر!

ثالثا مولایمان که علی ست روزی طلحه و زبیر به ایشان رسیدند و گفتند که: شما چون پول نداری و سرمایه ای در کف نداری نمی توانی خلافت کنی،حضرت دستور داد که وکلایش در این شهر و آن بخش، فلفور وجه نقد خود را به حضرت برسانند و در کمتر از روزی یک حجره وجه نقد انباشتند و آن دو را فراخوانده که بیایند و ببینند که علی از مال دنیا بی نیازاست و مومن باید تلاش کند تا به آرمان اش برسد...پس بی عرضگی ات را در بی پولی و نداری بر زهدت نگذار و مظلوم نمایی نکن!

رابعا درخت که درخت است اگر سالی بر آن بگذرد و هرس نگردد شاه توت که باشد چنار بی خاصیتی بیش نمی ماند،هرس کن تا چنار لیگت نباشی و شاخ و برگ بگیری و ثمره  و میوه اش نمایان گردد...!

خامسا،کسی که دندانش درد می کند همین است...نصفه شبی چرندیاتش می آید...حالا بدون قصه و بوسه، تلاش کن که بخوابی...!

.....................................................................................

اول فصل است و حواسمان باشد جوجه را  اینبار در میانه ی بهار می شمارند (کری خوانی طور)

گفتم کمی بخندیم و شاد باشیم و البته به نکات حضرت استاد گوش فرادهید

حلال بفرمایید

یا علی

#دندان_درد_خر_است

 





Ocjena članka: Slabo - Obična - Odlično     Jedinstveni pregledi: 24

Dijeli na Facebook   Podijeli na Twitteru   Podijeli na MySpace-u